سرپناه

آرش آذرپناه

سرپناه


آرش آذرپناه

مرد گوشه حياط نشسته، در خود مچاله شده و به فكر فرو رفته بود:
ـ اگه يه ماه ديگه بمون وقت مي داد خيلي خوب بود. اي خدا، كاشكي زودتر وسايل رو جمع و جور مي كرديم. ووي كلافه شدم.
پس از اين افكار سيگار چروك شده اش را روي كاشي هاي كف حياط خاموش كرد. تفي انداخت و با صداي بلند گفت:
ـ زن! هي با توام. اين بچه كجاست؟
ـ پيش داييشه. دارن يخچال رو ميارن بيرون.
مرد بلند شد و از دالان تنگ خانه وارد سرسرا شد.
ـ هي، پسر چرا بيكاري؟! بلند كن اين خرت و پرت ها را زود ببر بيرون كه تا فردا همه چيزا رو تو حياط جمع و جور كنيم.
پسر، ميز قهوه اي رنگ كنار اتاق را بيرون برد و پدر را با دايي تنها گذاشت. دايي دستي به ته ريش سفيدش كشيد و با صداي گرفته و مخصوص خود گفت:
ـ مصطفي من كه به تو گفتم بيشتر از صد هزار تومن ندارم.
ـ اين درد خودمه. به من چه كه تو چي داري. اصلا شايد نخواي بدي. من كه به اميد تو نيستم. تازه الان حداقل براي كرايه خونه نهصد هزار تومن بلكه بيشتر هم پول پيش ميگيرن.
ـ آخه چيكار مي خواين بكنين تو خيابان؟ وضعيت خودمو كه مي دوني. باز صد رحمت به سازمان كه همين تك اتاق رو بهم داده و گرنه ... حالا نگفتي چكار مي كني.
ـ خودتو اذيت نكن جواد، بابا ول كن ... دويست هزار تومن پيش پرداخت اين خونه رو مي گيرم يه كاري باهاش مي كنم.
صداي نازك دختر كوچولوي مصطفي تو فضاي خالي و بدون وسيله خانه منعكس شد:
ـ بابا، صابخونه
ـ تف به گور پدرت! لعنتي!
پدر از چهارچوب در بيرون آمد و فرياد كشيد:
ـ تموم مشكلت حل شد؟ مشكل ما هم حل شد. مگه كوري! نمي بيني همه وسايلمون تو كوچه س. همون چارتا زير سيگاري هم مي بريم اونجا. از فردا جا برا شاشيدن هم نداريم. بيا كليد خونه ات رو مي خواي؟ يالا ... هو ... هر، بيا ببر.
صاحبخانه آرام به حياط آمد. انگار مي ترسيد وارد خونه ي خود شود. در حاليكه سبيل پرپشت و جرم گرفته اش را مي جويد با كمك مصطفي بعضي از وسايل خانه را به دم در حياط منتقل كرد. سيگاري آتش زد و دود سفيد رنگ آن فضاي حياط را پر كرد.
مصطفي پسرش را صدا زد:
ـ بابا علي بيا اين دو تا بقچه رو بلند كن بريم سر خيابون كه بريم خونه ي عمو جابر. خانم تو هم با نازنين بمون كنار بقيه اسبابا تا برگرديم اونا رو هم ببريم.
مصطفي از بين وسايلي كه روي آسفالته ي تو كوچه پهن شده بود، كوزه ي چيني را برداشت و همراه علي راه افتاد. دو تا بقچه ي نيلي رنگ كمر علي را تا اندازه اي خم كرده بودند. علي گرفته بود. مثل اين بود كه صدايش بالا نمي آيد. پدر داشت خفه مي شد. زورش مي آمد نفس بكشد، هواي نمناك و شرجي شهر لباس علي و پدرش را به تنشان مي چسباند.
سر خيابان شلوغ بود. اتوموبيل ها با سرعت حركت مي كردند.
ـ شهيد ملكي صد تومن، شهيد ملكي، فلكه، صد تومن.
مصطفي عاجز شد:
علي برو اونطرف خيابون بلكه يه ماشين بياري بگو فلكه صد تومن. اگه گفت صد و پنجاه هم قبول كن. يالا باريكلا پسر. برو.
علي همچنانكه از وسط خيابون عبور مي كرد، سر برگردانيد و گفت:
ـ بابا اگه گفت دويست تومن چي بهش ...
صداي باريك ترمز وانت بار شيري رنگ تمام همهمه ي خيابان را در خود پيچاند و گم كرد. لابلاي ريگهاي ريز آسفالت، باريكه اي از خون، لرزان لرزان حركت مي كرد.
آمبولانس آژيركشان بسوي بيمارستان مي رفت. اما مصطفي ربع ساعت بعد با خانمش و نازنين و تمام وسايل كهنه ي خانه ي سابقش در حاليكه پشت وانت شيري رنگ چمباته زده بود، وارد پاركنيگ بيمارستان شد. مصطفي و زنش داخل ساختمان شدند نازنين كنار وانتي ايستاده بود و مدام سؤال مي كرد ولي جواب نمي گرفت. خسته شده بود و آرام با ناخن كوچكش لخته خون روي سپر وانت را برمي داشت.
وانتي عاصي شده بود و دايم غرغر مي كرد، اما اندكي بعد نگاهش به ورودي پاركينگ ثابت ماند. مادر نازنين شيون كنان و مصطفي خسته به نظر مي رسيد. پشت سر آنها فقط برجستگي زير پارچه سفيد تخت روان پيدا بود. لحظه اي بعد وانتبار شيري رنگ روشن شد و بي رمق براه افتاد.
×××××××××××××××××××
دايي جواد لنگان لنگان به كنار خانه ي جديد مصطفي رسيد. دير شده بود. همه وسايل را اسكان داده بودند. مصطفي به استقبال جواد كنار در حياط آمد.
چين هاي صورتش آويزان شده بود. صدايش گرفته بود: جواد سلام نكرد:
ـ راننده بخت برگشته چقدر داد؟
ـ يه ميليون و دويست
ـ چقدر براي پيش خونه دادي؟
ـ يه ميليون
ـ خوب، خوبه بقيه اش رو هم پس انداز كن.
ـ نه، پس خرج مجالس ختم چي مي شه؟ ها؟
و پارچه سياهرنگ را روي ديوار خانه ي جديد آويز كرد.


 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30221< 0


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي